آران کوچولوی جاویدی آران کوچولوی جاویدی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

آران جاویدی

اولین مطلب سال جدید

سلام به همگی، سال 92 هم تموم شد و رفت، حالا یه سال جدید آغاز شده که آرزو میکنم بهترین سال برای همه باشه، خدا کنه توی سال جدید هیچ دشمنی و جنگ و گروگانگیری و کُشت و کُشتار نباشه و هیچ بچه بیگناهی قربانی جنگ و گرسنگی نشه، خدا جون خودت دل همه رو به هم مهربون بکن!  ما ایام عید رو مشهد بودیم و چون اولین بارم بود که مشهد می رفتم حسابی برای همه دعا کردم و مطمئنم که برآورده میشه، توی این سفر همراه مامان و بابا و مامی و بابائی و عمه جون و شوهر عمه جون و پسرعمه نازم نیکان بودم که همه شون رو خیلی دوست دارم، سفر خیلی خوبی بود و خوش گذشت، جای شما خالی!  یه تبریک عید ویژه هم دارم برای خاله ساناز جون که اصفهان زندگی میکنه و فرصت نشد که ع...
17 فروردين 1393

سال نو

من دیگه بزرگ شدم، راه میرم فرصت نمی کنم زود زود اینجا مطلب بزارم ولی سال جدید جبران می کنم، پیشاپیش سال نو مبارک! سال خوبی داشته باشید  چند تا عکس جدیدم: اینم یکی دیگه: خودم می دونم خیلی جیگرم!  این ماشین رو مامان جون برای تولدم خریده، خیلی دوستش دارم دستش درد نکنه اینجا هم می خواستم یه موسیقی به سبک رپ اجرا کنم:  رفته بودیم خونه دوستمون، من خیلی سریع در اولین حرکت میز رو فتح کردم:  چ یه همچین آران شیطونی ام من!   ...
23 اسفند 1392

فردا تولد منه ......

سلام .. سلام .. صد تا سلام ... هزار و سیصد تا سلام ... فردا تولد منه .. یک سال من میشه تمام ....   با مامانم تصمیم گرفتیم امسال تولد خودمونی بگیریم آخه من خیلی کوچولو هستم، گریه ام می گیره و اذیت می کنم!! ولی سال بعد تولد دو سالگیم یه تولد حسابی می گیریم و همه دوستهامون رو دعوت می کنیم ، امسال هم اینجا توی وبلاگم جشن می گیریم ... بفرمائید:                     تولد آران جونه    بفرمایید وسط خجالت نکشید :                              ...
9 بهمن 1392

بدون عنوان

نظرتون راجع به این دو تا عکسم چیه؟ در اوج سرخوشی بودم ..... یادش بخیر!!                                                                                                                                                                  &nbs...
22 دی 1392

کارهای جدیدم ....

شیطونم می دونم ... یعنی خیلی شیطون شدم فقط دوست دارم یکی باهام بازی کنه ولی امان از این آدم بزرگ ها که خودشون اصلا حوصله بازی ندارند تا یه بچه کوچولو هم می خواد با من بازی کنه می ترسند که من طوریم بشه! آش دندونیم هم بالاخره پخته شد، البته فکر کنم مامانم از بس سرش شلوغ شده بود یادش رفت عکس بگیره بزارم توی وبلاگ، دوربین هم که دست من نمیدن! ولی اینجا عکس هایی رو که برای تزئین آش دندونیم آماده کرده بودیم براتون میذارم که چند جور بود:  راستی شب چله هم هندونه خوردین دیگه؟                                              &nbs...
7 دی 1392

تولد یک سالگیم نزدیکه

چیزی به تولد یک سالگی من نمونده، 10 بهمن یک سالم تموم میشه ... آخیش بالاخره بزرگ شدم!! دوست دارم جشن تولدم خیلی خاص باشه، البته نمی دونم مامانم چه نقشه ای داره هیچی که به من نمیگه!! ولی فکر کنم یه خبرهایی باشه چون بعضی وقت ها تلفنی یه چیزهایی به دوستش میگه ولی من به این گوشی تلفن حساسیت دارم تا می بینم تلفن دستشه حمله می کنم بهش ... آخه عجیب خوشمزه است! خیلی تلفن خوردن رو دوست دارم!!! راستی خاله ساناز اگه افتخار میدی و وبلاگ منو میخونی زودتر بیا تبریز آخه مامانم منتظره تو بیایی آش دندونی برام بپزه، سی و دو تا دندونم داره کامل میشه خبری از تو نیست .... این هم چند تا عکس از من در موقعیت های مختلف:  1. وای خدای بزرگ! این دیگه کیه؟...
27 آذر 1392